Thursday, December 13, 2007

دل تنگ


نمی دونم چرا ته دلم خالیه... دلم شور می زنه. اونقدر اتفاق وجود داره که نمی تونم بفهمم به خاطر کدوم ایناست که ممکنه دلشوره داشته باشم. دو تا امتحان چهارشنبه و پنجشنبه هفته دیگه و من هنوز لای هیچ کدوم رو باز نکردم. پسره جمعه میره و دلم براش تنگ میشه ، خیلی ... خیلی نگران امتحان هامم. نگران اینکه نکنه درسام رو بیفتم. نکنه نتونم تا قبل از رفتن تموم کنم درسم رو... نمی دونم چرا اینجوری شدم ، دیگه از اون اعتماد به نفس و از اون ببر درونم و از اون عقاب تیز پرواز روزهای دور، خبری نیست. احساس ناتوانی و ترس بیش از اندازه درم رسوخ کرده. پسره میره ، امیدوارم ازم ناراحت نباشه که دارم دو ماه از خودم دور نگهش می دارم. حالا شش هفته. از همین الان دلم داره براش پر می کشه. همسری هم نیست که گاهی سری رو که روی سینه پر از دلتنگیها سنگینی می کنه ، روی سینه اش بذاری و دلت رو به نوازشش بسپری. دنیای مزخرفیه دنیایی که همه چی با هم توش جمع نمیشه ، شایدم خیلی قشنگه که اینجوریه. دلم نمی خواد وقتی بعد از شش هفته پسره رو می بینم ، باهام غریبی کنه ، نمی خوام بی خودی در خودم عذاب وجدان تولید کنم. درس ها ، پسرک ، پروژه ... خدایا ، یه ذره میزان آرامش دلم رو بیشتر کن و کمکم کن... خواهش می کنم

Tuesday, December 4, 2007

Fonte farsi niazmandim

Gahi daneshgah ke miam , delam mikhad benevisam , yani osoolan too daneshgahe ke havase neveshtanam miad, vali in PC haye aangoole daneshgah hich kodoon font e farsi nadaran, ya majboor misham mesle dafeye pish englisi benevisam ke aslan hal nemide, ya inke pingilish ke oonam aslan hal nemide... ah

akh joon, 10 min az gharar gozasht o ham project i nayoomad, emrooz ye tarte be onvane jarimash nooshe jan mikonim :-D kheyli bahal shode az vaghti baraye kasi ke dir miad jarimeh gozashtim

be omide peyda kardane PC i ba fonte farsi

Monday, November 12, 2007

A million love songs later

And I'm here... alone... I wish I was at home, I wish I wasn't such a fool and studied before for the test. I'm just feeling so bad, guilty, concerned. I really wish I can pull this off...

Best wishes to myself...

Friday, July 6, 2007

زندگی مزخرف

زندگی مزخرفیه و من توش مزخرف تر از نه همیشه ولی خیلی وقت ها. دور خودم می چرخم. درس نمی خونم. ول می گردم و فیلم می بینم و اینترنت بازی می کنم و این حرفها... هیج هم حوصله این امتحان های لعنتی رو ندارم. هر روز که میگذره به خودم می گم اشکالی نداره. از فردا هنوز 4 روز وفت داری. هنوز 3 روز وقت داری. هنوز .. هنوز

به طور غریبی دلم می خواد لبهای یک نفر رو ببوسم

Monday, July 2, 2007

از آنچه بر دل ما می گذرد


نمی دونم چرا اینجوری ای... چرا باید از هر از گاهی زخم بزنی به این دل وامونده ای که فکر می کنه تو از بودن باهاش خوشحالی و راضی و بعد یه دفعه بفهمه که نه !!! همش خیال بود

بفهمه که همیشه منتظر یه آدم بودی که دوستش داشته باشی و بتونی ازش اون چیزهایی رو که تو من پیدا نمی کنی بگیری ولی هیچ وقت نفهمیدی که دنیا اینجوری کار نمی کنه

هیچ وقت نفهمیدی که نه من ، نه تو و نه هیچ کس دیگه ای توی دنیا، همه اون چیزهایی که می خواد رو نداره. نفهمیدی که به جای تقلا کردن برای پیدا کردن اون چیزها توی یک نفر دیگه ، باید قدر داشته ها رو دونست. باید همینی رو که داری ، دوست بداری و تا جایی که میشه ازش بخوای که خواسته هات رو برآورده کنه

هیچ وقت نفهمیدی که

The Fidelity Bank and Trust is a tough creditor. You make a deposit some where else, they close your account forever

دلم نمی خواست اینجوری باشم. دلم نمی خواست اکانتت رو ببندم. به خیلی دلیل ها و بزرگترینش اون نازنینمون بود و هست
نمی دونم باید چی کار کنم... واقعاً نمی دونم

Tuesday, June 19, 2007

بالاخره


امروز بالاخره بر این سکون غلبه کردم و اینجا را که مدت ها بود دلم می خواست داشته باشمش ساختم. یک جا که بتوانم بنویسم بی آنکه نگران چیزی باشم

بی گمان دلم می خواهد خوانده شوم. دلم می خواهد دوستانم اینجا را بخوانند و برایم بنویسند بی آنکه بدانند من کیستم

می دانم که این دنیای مجازی قواعدی دارد. باید بخوانی تا خوانده شوی. دوست ندارم خودم را در گیر این بازیها کنم. دوست دارم بنویسم. همه آن چیزهایی را که تمام این مدت به دنبال جایی برای گفتنشان می گشتم. تمام روزمره های یک زن را