زندگی مزخرفیه و من توش مزخرف تر از نه همیشه ولی خیلی وقت ها. دور خودم می چرخم. درس نمی خونم. ول می گردم و فیلم می بینم و اینترنت بازی می کنم و این حرفها... هیج هم حوصله این امتحان های لعنتی رو ندارم. هر روز که میگذره به خودم می گم اشکالی نداره. از فردا هنوز 4 روز وفت داری. هنوز 3 روز وقت داری. هنوز .. هنوز
به طور غریبی دلم می خواد لبهای یک نفر رو ببوسم
Friday, July 6, 2007
Monday, July 2, 2007
از آنچه بر دل ما می گذرد
نمی دونم چرا اینجوری ای... چرا باید از هر از گاهی زخم بزنی به این دل وامونده ای که فکر می کنه تو از بودن باهاش خوشحالی و راضی و بعد یه دفعه بفهمه که نه !!! همش خیال بود
بفهمه که همیشه منتظر یه آدم بودی که دوستش داشته باشی و بتونی ازش اون چیزهایی رو که تو من پیدا نمی کنی بگیری ولی هیچ وقت نفهمیدی که دنیا اینجوری کار نمی کنه
هیچ وقت نفهمیدی که نه من ، نه تو و نه هیچ کس دیگه ای توی دنیا، همه اون چیزهایی که می خواد رو نداره. نفهمیدی که به جای تقلا کردن برای پیدا کردن اون چیزها توی یک نفر دیگه ، باید قدر داشته ها رو دونست. باید همینی رو که داری ، دوست بداری و تا جایی که میشه ازش بخوای که خواسته هات رو برآورده کنه
هیچ وقت نفهمیدی که
The Fidelity Bank and Trust is a tough creditor. You make a deposit some where else, they close your account forever
دلم نمی خواست اینجوری باشم. دلم نمی خواست اکانتت رو ببندم. به خیلی دلیل ها و بزرگترینش اون نازنینمون بود و هست
نمی دونم باید چی کار کنم... واقعاً نمی دونم
Subscribe to:
Posts (Atom)